رویای میجر
همه حیوانات مزرعه مانور، در مورد رویای میجر پیر صحبت می کردند. قرار بود جلسه مهمی در انبار غله برگزار شود. همه برای میجر پیر احترام زیادی قائل بودند. و او از همه داناتر بود. وقتی میجر می خواست صحبت کند، هیچ کس با او مخالفت نمی کرد و همه با روی باز منتظر شنیدن سخنان او بودند.
روز جلسه مصادف شد با شبی که آقای جونز، صاحب مزرعه، مست و خواب آلود به خانه خود در مزرعه برگشت و فورا به خواب رفت. موقعیت خوبی بود که حیوانات دور هم جمع شوند. مرغ ها، گوسفندها، اسب ها، سگ ها، خوک ها و حتی میمون ها و کبوترها، همگی منتظر شنیدن حرف های میجر بودند.
میجر پیر سرفه ای کرد و گفت که علت برگزاری این جلسه، توصیف رویایی است که در ذهنش دارد. او با سال ها تجربه، واقعیت زندگی را کاملا درک کرده بود. ماهیت زندگی حیوانات مزرعه چیزی جز بدبختی و بیگاری نبود. زندگی حیوانات انگلستان، در بردگی ظالمانه خلاصه می شد. آنها مجبور بودند با غذای کم به شدت کار کنند. وقتی هم نمی توانستند به علت بیماری یا بالاترین رفتن سن، خدمات خود را به نحو احسنت ارائه بدهند، به بدترین شکل ممکن سلاخی می شدند.
میجر رو به حیوانات گفت: "علت بدبختی ما چیست؟ بله، پاسخ کاملا ساده است: انسان! انسان تنها جانوری است که مصرف می کند و در عوض، هیچ چیزی را تولید نمی کند. انسان نمی تواند شیر یا تخم مرغ تولید کند. او حتی توانایی کشیدن گاو آهن را ندارد یا اینکه نمی تواند به سرعت خرگوش ها بدود. فقط بلد است از حیوانات برای مقاصد خود استفاده کند و در آخر فقط می خورد و حیوانات را تبدیل به پول می کند."
میجر پیر به سراغ نکته اصلی می رود و می گوید: "رفیق های من، شورش کنید! ما باید کاری کنیم که نژاد انسان را از بین ببریم. ممکن است این هدف خیلی زود محقق نشود، ولی در نهایت، رنگ عدالت را خواهیم دید. ما باید این نقشه را به همه بگوییم. به هر حیوانی که دیگر نمی خواهد زیر دستان ظالم انسان کار کند، پیام من را انتقال دهید. ما می توانیم برای خودمان و به نفع خودمان کار کنیم. یک روزی می آید که ما آزاد و ثروتمند هستیم. به بقیه حیوانات بگویید که ما باید متحد شویم و در راستای تحقق این رویا تلاش کنیم. همه انسانها، دشمن ما هستند و همه حیوانات با هم دوست هستند!"
همه حیوانات هورا کشیدند و برای میجر پیر دست زدند. همه به جز تعدادی سگ و گربه با حرف های میجر موافق بودند و سپس، میجر پیر، اصول بنیادین شورش را مطرح کرد؛ اصولی که بعدها به عنوان "هفت قانون طلایی" شناخته شده بود. این اصول عبارت بودند از:
1. هر جانوری که بر روی دو پا راه می رود، "دشمن" است.
2. هر جانوری که چهار پا یا بال دارد، "دوست" است.
3. هیچ حیوانی نباید لباس بر تن کند.
4. هیچ حیوانی نباید در تخت بخوابد.
5. هیچ حیوانی نباید الکل بنوشد.
6. هیچ حیوانی نباید سایر حیوانات را بکشد.
7. همه حیوانات با هم برابر هستند.
بنابراین، میجر پیر در مورد رویای خود با رفیق هایش صحبت کرد. او دنیایی را به تصویر کشید که هیج انسانی در آن وجود ندارد و حتی نمی توانست جزئیات این رویا رو توصیف کند. تنها می توانست آهنگی را بخواند که جرقه چنین رویایی را در ذهن او زده بود. مادرش این شعر را یه او یاد داده بود، ولی نمی توانست به طور دقیق، همه کلمات آن را به یاد بیاورد. او تنها آخرین خط از این شعر را به یاد می آورد.
آهنگ "حیوانات انگلستان" را به حیوانات مزرعه هم یاد داد. این شعر، صحنه ای از آینده ای طلایی را به نمایش می گذاشت؛ آینده ای که مزرعه های پر از میوه های رنگارنگ انگلستان در اختیار و سلطه حیوانات قرار می گیرد. تمام حیوانات مزرعه این شعر را حفظ کردند.